خط فاصله(-)
بغضی غریب در گلویش جا خوش کرده بود،از لباس هایش می شد فهمید که مسکین است و شاید در خانه اطفالی داشت که چند روزی بود غذا نخورده بودند و مجبور شده بود به مردم مدینه رو بزند.خسته و نا امید از همه جا خود را به کوچه ی بنی هاشم رساند، چشمش به منزلی افتاد که ظاهرا آشیانه ی زوج جوانی بود که روزهای اول زندگی مشترک را می گذراندند.درب را زد نوعروس خانه پشت درب آمد و گفت:کیست؟عرض کرد مسکینم و از بیت نبوت امید مساعدت دارم.چند لحظه ای نگذشت که نوعروس درب منزل را گشود و پیراهن زیبا و نویی را که به لباس تازه عروس ها شباهت داشت به دست مسکین داد،برق خوشحالی در چشمان فقیر پیدا شد و عرض کرد ان شاء الله به پای هم پیر شوید و رفت.فردای آن روز وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه به منزل دختر نوعروسش آمد نگاهش به پیراهن کهنه ای افتاد که بر تن دخترش فاطمه سلام الله علیها بود و فرمود چه شده دخترم؟تو نوعروس منزل علی علیه السلام هستی و باید لباس های نو بر تن داشته باشی.فاطمه سلام الله علیها داستان را برای پدر تعریف کرد و قطره های اشک بود که از چشمان مبارک پدر جاری شد....
***خیلی وقت بود که دنبال مصداقی برای(لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون)(آل عمران/2)میگشتم که این داستان رو شنیدم.نگاهی به زندگی امروز خودمون انداختم و دیدم یه ضرب المثلی توی ذهن ما با عنوان(چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است)عجیب نقش بسته و با خودم گفتم چه قدر تا زندگی فاطمه گونه فاصله داریم....