دردفروشی

دردفروشی


پیام های کوتاه

آخرین مطالب

آخرین نظرات

خط فاصله(-)

شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۱۱ ق.ظ

بغضی غریب در گلویش جا خوش کرده بود،از لباس هایش می شد فهمید که مسکین است و شاید در خانه اطفالی داشت که چند روزی بود غذا نخورده بودند و مجبور شده بود به مردم مدینه رو بزند.خسته و نا امید از همه جا خود را به کوچه ی بنی هاشم رساند، چشمش به  منزلی افتاد که ظاهرا آشیانه ی زوج جوانی بود که روزهای اول زندگی مشترک را می گذراندند.درب را زد نوعروس خانه پشت درب آمد و گفت:کیست؟عرض کرد مسکینم و از بیت نبوت امید مساعدت دارم.چند لحظه ای نگذشت که نوعروس درب منزل را گشود و پیراهن زیبا و نویی را که به لباس تازه عروس ها شباهت داشت به دست مسکین داد،برق خوشحالی در چشمان فقیر پیدا شد و عرض کرد ان شاء الله به پای هم پیر شوید و رفت.فردای آن روز وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه به منزل دختر نوعروسش آمد نگاهش به پیراهن کهنه ای افتاد که بر تن دخترش فاطمه سلام الله علیها بود و فرمود چه شده دخترم؟تو نوعروس منزل علی علیه السلام هستی و باید لباس های نو بر تن داشته باشی.فاطمه سلام الله علیها داستان را برای پدر تعریف کرد و قطره های اشک بود که از چشمان مبارک پدر جاری شد....

***خیلی وقت بود که دنبال مصداقی برای(لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون)(آل عمران/2)میگشتم که این داستان رو شنیدم.نگاهی به زندگی امروز خودمون انداختم و دیدم یه ضرب المثلی توی ذهن ما با عنوان(چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است)عجیب نقش بسته و با خودم گفتم چه قدر تا زندگی فاطمه گونه فاصله داریم....

۹۳/۰۱/۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
جم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی