مخاطب مجهول :: دردفروشی

سلام
ما سالهاست مخاطب کسی شدیم که نمیدونیم کیه ....
میگن خدا به خاطر اون مارو خلق کرده....
واونو برا خودش...
هر چه قدر هم اصرار که نه التماسش میکنیم ...صبح وشب به فکرشیم خودمون به درودیوار میزنیم...گریه میکنیم ...حاضریم به خاطرش جون بدیم ....بعضی موقع ها آرزومونه که یه بار ببینیمش و بمیریم...
ولی انگار نه انگار...
آره آقاجون خیلی بده ...

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است

چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت

خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

دیدی آقا سید هم تایید کرد...
آقا جون ....یه نظر ....یه نظر...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.

نام *

پست الکترونيک

سایت یا وبلاگ

پیام *

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

یا ، یا ، ، <strike> یا <s>، ، ، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، ، ، <a href="" title="">، ، <div align="">

کد امنیتی *

ارقام فارسی و انگلیسی پذیرفته می‌شوند

نظر بصورت خصوصی ارسال شود

پست الکترونیک برای عموم قابل مشاهده باشد

دردفروشی

دردفروشی

پیام های کوتاه

خلاصه آمار

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

پیوندها

مخاطب مجهول

نظرات (۲)

ارسال نظر