دردفروشی

دردفروشی


پیام های کوتاه

آخرین مطالب

آخرین نظرات

ای کاش فقط 1 درصد زمانی رو که توی کلاس ها برای یادگیری زبان صحبت با آدم ها(فرقی نمیکنه فارسی،انگلیسی یا عربی)از دست میدیم،صرف یادگیری زبان صحبت با خدا کنیم!

جم
۳۰ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
خیلى وقته به انتقام فکر میکنم؛انتقام از حریفى که بارها و بارها توى گود پشتم رو به خاک مالیده و پیش یه دنیا تماشاگر تحقیرم کرده و داور به نشانه فرد برنده دستش رو جلوى چشام بالا برده.آره!بالاخره یه روز انتقامم رو از(خشم)میگیرم!
جم
۳۰ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
غریب عالم!بر کسى پوشیده نیست که جاى تو روى سرمه ولى فقط تو عالم الفاظ التماست میکنم تا منو از سرت وا نکنى!
جم
۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

فقط از زبون دیگران نسبت به خودمون،توقع شنیدن تعریف و تمجید داریم.انگار یه فیلتر توی گوش هامون نصب کردیم که فقط تمجید ها رو با آغوش باز قبول میکنه و عبور میده و توی ذهنمون ثبت میکنه ولی همین که نوبت انتقادات و پیشنهادات میشه دست رد به سینه اول و آخرشون میزنه.انگار نه انگار که همچین حرفی از دهان کسی بیرون اومده باشه...!!!

جم
۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
امروزه دیگه همه جا مجهز به دوربین مداربسته ست؛تنها جایى که فکر میکنیم دوربین مداربسته نداره،خلوت هاى ماست...
جم
۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
عجیبه!از خوردن بعضى از غذاها به خاطر اینکه بین بدنم و سلامتى حتى به مقدار یه میلى متر فاصله میندازه،سعى میکنم دورى کنم ولى از گناهایى که بین من و اصلم کیلومترها فاصله میندازه،متاسفانه،نه!
جم
۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
دیروز داشتم میرفتم سر جلسه امتحان و فقط و فقط یه خودکار همراهم بود.انگار راستى راستى به قطع نکردن جوهرش دل بسته بودم.آخ که چه قدر کوچیکم...! بعضى موقع ها به جوهر نیمه کاره یه خودکار کوچیک امید میبندم ولى از رحمت خداى به این بزرگى ناامید میشم!!
جم
۲۹ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

به صورت دقیق یه هفته ای میشه که از بی مادری یکی از رفقا میگذره.داغ مادر خیلی سخته....

وقتی رفته بودیم برای تشییع و تدفین این مادر بزرگوار،حال و روز غیر قابل توصیف رفیقم منو بیچاره کرد.با چشمای خودش داشت میدید که مادر دسته گلش رو میذارن توی قاب خاک و چیزی به جز افسوس خوبی های بیشتری که میتونست در حق مادرش انجام بده و یا بوسه هایی که میتونست به دست و پاپاش بزنه،به ذهنش نمیرسید.خودم رو یه لحظه به جاش گذاشتم و یه دفعه به خودم اومدم و دیدم میون بیابون بی مهری ای که به اندازه ی ثانیه های عمرم نسبت به مادر مهربونم روا داشتم گم شدم و جایی رو ندارم که بهش پناه ببرم.

تا آخر عمر هم اکه خدا رو به خاطر نعمت مادر و پدر شکر کنم،هیچه.

ای کاش اینو از یاد نبرم که مادر و پدر مثل گل میمونن...

و عمرشون و در حقیقت نعمتی که در اختیار ماست زود تموم میشه...

جم
۲۸ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

عکسی از لحظه شهادت یه شهید که داره توی خونش غرق میشه،الان جلوی چشامه.با عینک نزدیک بین که بهش نگاه میکنم،پر از درد و عذابه.عینک نزدیک بینم رو با دوربین عوض میکنم؛

وای خدای من...

پر از راحتی و نعمته!

جم
۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

خونه ی کوچیک و محقری داشت،اهل نماز و روزه و خمس و خلاصه همه ی ظواهر دین بود.نماز جماعتش ترک نمیشد.یه شهر بهش اعتماد داشتند و اونو به عنوان بنده مقرب خدا و دل کنده از دنیا و دلبستگی های دنیا  میشناختند.البته بی جهت هم حرف نمیزدند،چون لباس های کهنه و مندرسش از بی علاقگیش به دنیا حکایت میکرد.هر وقت چشمش به نماهای پر زرق و برق خونه های زیبای ثروتمندا می افتاد یا وقتی که به چشم های خیره مردم به اتومبیل های گران قیمتی که از خیابان عبور میکردند،خیره میشد،توی دلش میگفت:آی مردم غافل!چرا غرق این دنیای زودگذر شدید؟نکنه به جز خدا به چیز دیگه ای  دل بسته باشیم!

بگذرم...

لحظات آخر عمرش بود،شیطونو دید که سجاده ی عبادتش رو که سال ها،روز ها و شب ها مونس سجده های طولانیش بود توی دست گرفته و تهدیدش میکنه که اگر شهادتین بگی،آتیشش میزنم...

اون روز سپری شد و فردا نقل مجلس همه ی مردم شهر این جمله بود:

پیرمرد زاهد شهر،درحالی که سجاده اش رو به سینه میفشرد و میگفت:آتیشش نزن! باشه هرچی تو بگی قبوله،از دنیا خداحافظی کرد...

 

جم
۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکی از بزرگان میگفت:یه روز داشتم تو خونه گوجه خورد میکردم واسه غذا.مشغول کار بودم که وقت اذان شد.با خودم گفتم پاشم اول وقت نمازم رو بخونم.وضو گرفتم و شروع کردم به نماز خوندن.حس و حال خوبی توی نماز داشتم.دیگه بالاخره نماز اول وقت یه چیز دیگه ست...

سلام نماز رو که دادم،چشمم به پوست گوجه ای که روی ناخن انگشت دستم جا خوش کرده بود،افتاد که جلوی رسیدن آب به ناخنم رو گرفته بود.دیدی چی شد؟وضوم صحیح نبود و طهارت نداشتم،در نتیجه نماز پر حس و حالم به باد رفت.مشکل توی بطلان نماز نبود،چون  دوباره وضو گرفتم و نماز رو اعاده کردم.ولی یه چیزی مثل خوره به جون ذهنم افتاد و اونم اینکه چرا آدم نمیفهمه الان طهارت داره یا نه؟

شبیه این قضیه برای اکثر ماها اتفاق افتاده.میدونم شما هم الان دارید سرتون رو به علامت تایید تکون میدید!

چه چیزی موجب این حالت توی ارتباط ما با خدا شده؟

مگه طهارت یه حالت درونی و قلبی نیست که با اعمالی مثل غسل و وضو و... حاصل میشه؟

پس چی میشه که انسان(اشرف مخلوقات)وقتی محضر خالقش قرار میگیره،نمیفهمه که طهارت داره یا نه؟

آی آدما!با خودمون چی کار کردیم؟؟؟

جم
۲۵ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

عصا عصا زنان خود را به منزل رسول گرامی اسلام صلی الله علیه رساند تا از محضر ایشان استفاده کند.پیرمرد ساخورده ای بود که سوی چشمانش را نیز از دست داده بود.علی رغم اینکه چهره ی مبارک پیامبر صلی الله علیه را نمی توانست ببیند ولی دلش خوش بود که صدای ایشان را میشنود.اذن دخول طلبید.فاطمه سلام الله علیها که محضر پدر بود چون از ماجرا با خبر شد سریع خود را از آن پیرمرد فرتوت پوشاند.کار مرد که تمام شد محضر پیامبر صلی الله علیه و آله را ترک کرد.پدر رو به دختر نازدانه اش کرد و فرمود:دخترم خود را از یک پیرمرد نابینا پوشاندی؟عرض کرد:پدرجان!درست است که او مرا نمی بیند ولی من که او را می بینم و دیگر این که او بوی مرا می شنود. پدر فرمود:به راستی که تو پاره ی تن منی...

*امروزه دایره محرم ها خیلی وسیع شده!طوری که وقتی به یه دختر خانم میگی مثلا پسر دایی نامحرمه،از تعجب داره میمیره!!!این از وضعیت داخل بعضی از خونه ها.به خارج از خونه ها یعنی  به شهرمون و خیابوناش نگاهی بندازیم بد نیست.شاید کسی بپرسه تقصیر کیه؟یا کسی بگه کی وظیفه اش رو خوب انجام نمیده؟شاید باید توی وجود خودمون دنبالش بگردیم.انگار ذائقه ی ما عوض شده.واسه چادر خاکی حضرت زهرا سلام الله علیها گریه می کنیم ولی کم کم اسم چادر هم داره از فرهنگ اصطلاحات ما خالی میشه.بیاید امشب واسه این روضه گریه کنیم که شاید چند سال دیگه هر کی بخواد راجع به چادر بدونه باید رجوع کنه به روضه ی مادر سادات سلام الله علیها....

جم
۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

بغضی غریب در گلویش جا خوش کرده بود،از لباس هایش می شد فهمید که مسکین است و شاید در خانه اطفالی داشت که چند روزی بود غذا نخورده بودند و مجبور شده بود به مردم مدینه رو بزند.خسته و نا امید از همه جا خود را به کوچه ی بنی هاشم رساند، چشمش به  منزلی افتاد که ظاهرا آشیانه ی زوج جوانی بود که روزهای اول زندگی مشترک را می گذراندند.درب را زد نوعروس خانه پشت درب آمد و گفت:کیست؟عرض کرد مسکینم و از بیت نبوت امید مساعدت دارم.چند لحظه ای نگذشت که نوعروس درب منزل را گشود و پیراهن زیبا و نویی را که به لباس تازه عروس ها شباهت داشت به دست مسکین داد،برق خوشحالی در چشمان فقیر پیدا شد و عرض کرد ان شاء الله به پای هم پیر شوید و رفت.فردای آن روز وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه به منزل دختر نوعروسش آمد نگاهش به پیراهن کهنه ای افتاد که بر تن دخترش فاطمه سلام الله علیها بود و فرمود چه شده دخترم؟تو نوعروس منزل علی علیه السلام هستی و باید لباس های نو بر تن داشته باشی.فاطمه سلام الله علیها داستان را برای پدر تعریف کرد و قطره های اشک بود که از چشمان مبارک پدر جاری شد....

***خیلی وقت بود که دنبال مصداقی برای(لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون)(آل عمران/2)میگشتم که این داستان رو شنیدم.نگاهی به زندگی امروز خودمون انداختم و دیدم یه ضرب المثلی توی ذهن ما با عنوان(چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است)عجیب نقش بسته و با خودم گفتم چه قدر تا زندگی فاطمه گونه فاصله داریم....

جم
۲۳ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سلام بر شما ای گواهان روز قیامت!

با شما هستم ای قلب های تاریخ!

ای کسایی که از این دنیای پر زرق و برق خیلی راحت دل کندید و ما خاکیا رو به این خاک ظاهرش زر و باطنش بی ارزش تر از این خاکه،واگذار کردید.

خوش به حالتون...

امروز اومدم ازتون معذرت بخوام.

میپرسید به خاطر چی؟

یعنی نمیدونید؟

به خاطر این که ما از اجساد پرپر شما پله صعود بنا کردیم و از خون پاک شما فرش قرمزی روی این پله ها پهن کردیم تا به دنیامون برسیم.

شرمنده ام...

به خاطر پا  روی پا انداختنمون و مشاهده پیکرهای گلگون شما که یکی یکی از جبهه ها میرسید و ما به جای بیدارشدن بیشتر توی این خواب سنگین تلخ دنیایی فرو میرفتیم و الان پشت میزهامون پا روی پا می اندازیم و پیش عکس به دیوار زده شما سرمایه هایی رو که شما برای به دست آوردن اونا جونتون رو دادید،خیلی راحت به باد میدیم.

شرمنده ام بابت کاغذ بازی ها و زد و بند ها و پارتی بازی ها وبالاخره بالا کشیدن پول بیت المال...

جا داره بگیم:

شهدا شرمنده ایم!

جم
۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

تا حالا شده پدر و مادرت دچار یه دردی بشن؟

تو اون لحظه که از درد ناله میکنن یا دردشون رو پنهون میکنن و دم نمیزنن،ولی از قیافه شون معلومه که چه قدر درد میکشن،چیکار میکنی؟

یه بار به اتفاق خانواده سر سفره نشسته بودیم و غذا میخوردیم.پدرم یکی دو لقمه نخورده بود که دندونش درد گرفت و دست از غذا خوردن کشید.

راستشو بگم تو اون لحظه نمیدونستم باید چی کارکنم.یعنی باید دست از غذا میکشیدم با این که واقعا گرسنه بودم یا اینکه غذا خوردن با طعم دندون درد پدرم و نگاه به صورتش رو ادامه میدادم؟

نظرتون چیه؟

جم
۱۹ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تا حالا شده یکی که خیلی بهش اعتماد دارید و یه تصویر خیلی خوب و ایده آل ازش توی ذهنتونه و بهش تکیه کردید و خلاصه الگوی شماست،کاری انجام بده یا حرفی بزنه که کل تصویر شما از اون به صورت کامل و از ریشه بریزه؟

تو این شرایط شما چی کار میکنید؟رابطتون با اون بنده خدا در ادامه چه جوری میشه؟

جم
۱۸ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

یکی از دوستان خوبم که قدرش رو ندونستم سر یه موضوعی ازم زده شده و به اصطلاح قهر کرده و جواب تماس منو هم نمیده...

بارها و بارها باهاش تماس گرفتم ولی حاضر نشد صدامو بشنوه!

اما یه بار که بهش زنگ زدم با نهایت تعجب دیدم به بوق های انتظار پایان داد.خیلی خوشحال شدم و گفتم چه اتفاقی افتاده که متحول شده؟شاید خوابی چیزی دیده باشه...

گفتم سلام ولی جوابی نشنیدم.یه خورده دقت کردم دیدم حواسش نبوده و دکمه پاسخ رو اشتباهی  فشار داده و بلافاصله که متوجه شد قطع کرد و باز همون آش و همون کاسه...

جم
۱۷ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


چند شب پیش با یکی از رفقای با مرام داشتیم راجع به رفاقت صحبت میکردیم.بهش گفتم بزن تو گوشم شاید آدم شم،اگه رفیق نزنه،پس کی بزنه؟بحثمون به جدایی و وصال رسید.میگفت جدایی بهتر از وصاله.گفتم چرا؟گفت آخه هر وصالی یه جدایی به همراش میاره...

از شما چه پنهون.منم باهاش موافقم،چون هم طعم جدایی رو چشیدم هم طعم وصال رو.به همین دلیل فکر میکنم جدایی بهتره چون توی جدایی آدم هرکجا که باشه با یاد یارش خوشه ولی وصال دل آدم رو خوش میکنه و همین که میای عادت کنی دوباره جدایی میرسه.شاید بعضیا هم نظرشون این باشه که وصال خوبه....

نظر شما چیه؟

اصلا ولش کنید...

یکی انگار تو گوشم داره میگه:

آی دردفروش!جدایی و وصال رو میشه با هم جمع کرد.همون طوری که تو جمعش کردی.خدا نسبت به تو نزدیکه و تو ازش دوری...!

یا رفیق من لا رفیق له!

 

جم
۱۱ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر


حدود یه ماه پیش یکی از رفقای خوبم که واقعا جوون خیلی پاکیه،ناگهانی و بی هوا ضربه ای به سرش خورده بود و راهی بیمارستان و اتاق عمل شده بود.وقتی که خبر بستری شدنش رو شنیدم خیلی شوکه شدم که آخه فلانی که این قدر پاکه و میتونم شهادت بدم که از اکثر گناه ها معصومه،چرا این اتفاق واسش افتاده؟

الحمدلله به خیر گذشت و عمل جراحی سرش موفقیت آمیز بود و به سلامتی اومد خونه.وقتی رفتم عیادتش یه حرفی زد جا خوردم؛گفت:حتما تقاص اشتباهات و گناهای من بوده.من تو دلم لبخندی زدم و زیر لب گفتم:اگه تنبیه گناه تو اینه،پس من چه جوری باید تنبیه شم؟

رفقا!

این دردها تا اونجایی که فکر کوچیک من به من میگه واسه پاک شدن آدمای خوب تو خود این دنیائه.خدا عاقبت همه ما رو ختم به خیر کنه.

جم
۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

نوروزه و همه خوشحالند...

خیلی ها علت خوشحالی نوروز رو نمیدونن،شاید به این دلیل که پدرها و مادرهاشون توی این ایام خوشحال بودن، الان اون ها هم خوشحالن،شایدم به دلیل اینکه الان همه مردم خوشحالن اون ها هم خوشحالن.شاید اگه از اکثر مردم بپرسی که چرا این قدر خوشحالید،جواب معقولی ندارن.شاید اگه از صدا و سیما که امسال مخصوصا صدای سازوآوازش گوش زمین رو کر کرده هم بپرسی دلیل خاصی نداشته باشه.

من میتونم تا حدودی جواب این سوال رو بدم.

فکر میکنم علت این همه خوشحالی بی دردیه!!!

اما تو همین نوروز من یه عده رو میشناسم که پیرهن مشکی به تن کردن و عزادارن.عزادار یه مادر جوون و مظلومه که دلیل بالاتر از این انصافا برای عزادار بودن وجود نداره.اون هم مادری که زبون ها در وصف ذره ای از بزرگیش الکنه.

آی مردم!من دارم از درد میگم.از درد بازو و پهلوی یه زن باردار،از درد غرور یه آقازاده،از درد پنهانی یه مرد اونم مرد مردا،از بی تفاوتی و غفلت خودمون و صدا و سیمای جمهوری اسلامی،از درد خوشحالی

و خلاصه

از درد بی دردی...

جم
۰۸ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر